☆((:.ღدخملونه های گلیღ.:))☆

وروود آقایان ممنوع

☆((:.ღدخملونه های گلیღ.:))☆

وروود آقایان ممنوع

بدونـ عنوانـ!:دیـ

 

سیلامـ  سیلامـ شکلَــَک هآی رّمیـــ ـنآ

منـ اومدمـ شکلَــَک هآی رّمیـــ ـنآ

چطمولینـ؟ شکلَــَک هآی رّمیـــ ـنآ

یه تصمیمـ مهمـ گرفتمـ!!!  شکلَــَک هآی رّمیـــ ـنآ

درستهـ ماما بزرگهـ فوت کردنـ! شکلَــَک هآی رّمیـــ ـنآ

ولیـ منـ غمگینـ نمیـ آپمـ شکلَــَک هآی رّمیـــ ـنآ

اونـ موقعـ هیچـ کسـ دلشـ نمیخواد آپمو بخونهـ شکلَــَک هآی رّمیـــ ـنآ

میشمـ همونـ دختر شاد و سرزنده قبلیـ شکلَــَک هآی رّمیـــ ـنآ

دیگهـ چهـ خبرا؟ شکلک های رمیــ ـنآ

امتحانامـ تمومید! شکلک های رمیــ ـنآ

از دستـ اینـ استادا راحتـ شدمـ! شکلک های رمیــ ـنآ

شاید ترمـ تابستونیـ بگیرمـ! شکلَــَک هآی رّمیـــ ـنآ

شایدمـ برمـ کلاسـ تایپـ یا word یا پاور پوینتـ شکلَــَک هآی رّمیـــ ـنآ

همشو بلدمـ جز پاور پوینتـشکلک های رمیــ ـنآ

اونا رو میخوامـ کاملـ تر یاد بگیرمـ شکلک های رمیــ ـنآ 

باورمـ نمیشهـ دیگهـ آزادمـ  شکلک های رمیــ ـنآ

هولـ امتحانامو ندارمـ شکلَــَک هآی رّمیـــ ـنآ

موچتونـ دالمـ  شکلَــَک هآی رّمیـــ ـنآ

سومـ تیر تولدمهـ شکلک های رمیــ ـنآ

آپـ میکنمـ تشریفـ بیارید شکلَــَک هآی رّمیـــ ـنآ

بایـ تا هایـ شکلک های رمیــ ـنآ

http://up.patoghu.com/images/7migpw4ydbpq2ku0nu7.gif 

پ.ن 1:ماشــــــــــــا چرا بهمـ سر نمیزنیـ؟ شکلک های رمیــ ـنآ

پ.ن2:اینقدهـ این قالبو دوست دارمـ دلم نمیاد عوضش کنمـ  شکلَــَک هآی رّمیـــ ـنآ

پ.ن3: تولدمـ یادتونـ نره بیاینا 

پ.ن4:از رمینا،صدفیـ،مریمـ،مهسا،بهنوش ممنونمشکلَــَک هآی رّمیـــ ـنآ

  

انا لله و انا الیه راجعون!

سلام چطمولین خوبین؟

به اکثرتون گفتم که وقتی آپ کنم 2 تا خبر بد دارم

میدونید 1 هفته ای هست که سر نزدم!!!

مامابزرگیم فوت کرد خواهشا هرکی این مطلبو میخونه واسه شادی روحش یه فاتحه و صلوات بفرسته!!!

خیلی ناراحتم میخوام تموم اتفاقاتو بنویسم که اینجا واسم به یادگار بمونه یادگار زخمی که به این زودیها از تنم پاک نمیشه!!!

شروع میکنم:

چند روزی بود که ماما بزرگیم حالشون خوب نبود بهشون کپسول اکسیژن وصل بود شاید قبلا گفتم من 9 تا دایی دارم و 2 تا خاله که با مامانم میشن دوازده تا بچه تو طول خاطره ام اسماشون رو میفهمین!!تا ماما بزرگیم حالشون بد بود توی این 2 سه روز همه دایی هام و خاله هام خونه مامابزرگیم بودن دکتر گفته بود یا 3 ماه دیگه و یا 3 روز دیگه!!!

همه ناراحت بودیم نمیدونم بعد 4 روز شد یا 5 روز صبح روز یکشنبه دایی حسنم زنگ زده بودن به بابام و گفته بودن که زود مامانمو ببرن اونجا و ما فهمیدیم ساعت 5 صبح چه اتفاقی میتونه افتاده باشه!!!

بابام اومد منو صدا زد گفت پاشو بریم خونه مامانجونت گفتم چی شده؟ چرا؟ گفت مامانجون فوت شدن!!

و من همچنان مات و مبهوت!!!

سریع اماده شدیم تو راه یه لحظه اشک من و الهام بند نیومد و مامانم....

وقتی رسیدیم اونجا دایی حسینم سرکوچه بودنو های های گریه میکردن دایی حسنم هم دم در نشته بودن و گریه میکردن وقتی رفتیم تو یهو دایی مجیدم منو بغل کردن و شروع کردن به گریه دایی محسنم و دایی مهدی و دایی محمد و وحید و احسان و امین و خاله هام و مینا و زندایی هام و خلاصه همه مامانم غش کردن وحید از گریه غش کرد امین مات به یه جا نگاه میکرد نه گریه ای نه چیزی!!!

بابام چند تا ضربه آرووم تو گوشش زد مثل انکه تازه فهمیده باشه چیشده 2 تا اربده زد و رفت ته حیاط و خودش و با خاک و خل یکی کرد!!!

منم آبقند به دست با چشمایی که از فرط سوزش نای دیدن نداشت واسه هر کدوم ابقند میبردم صدای خاله هام از جیغ گرفته بود مریم و مرضیه که اومدن مریم پرید بغل منو باهم گریه کردیم

دایی های مامانمو خالش و خلاصه کل فامیل از اونای که میشناختمو نمیشناختم جمع شدن اونجا دایی هامو نمیشد از جنازه مامانجونم جدا کرد!!

آمبولانس اومد و اونو بردن!!!

توی غسالخونه رو نگم بهتره خیلی بد بود بعد از خوندن نماز واسه مامانجونم راهی قطعه 58 شدیم راضیه خونه مونده بود که از علیرضا نگه داری کنه

توی تموم کارایی که باید انجام میشد بیشتر از همه مسعود و احمد آقا زحمت کشیدن!!!

توی وضع بدی اونو به خاک سپردن

راست میگن که خاک سرده سرد سرد!!!

بعد همه رفتن رستوران ناهار خوردن و 2 باره خونه!

راضیه و علیرضا و ثنا و پرنیان هم گریه کردن!!!

روز ختم که فرداش باشه من امتحان داشتم راضیه هم همینطور باهم قرار گزاشتم من بعد از امتحانم برم دنبالش تا با هم بریم خونه مامانجون ماکه رسیدیم همه رستوران بودن جز مامان راضیه و وحید با اونا رفتیم رستوران!!

بعد خونه دایی حسنم و بعد بازم خونه!!!

به همین ترتیب هر شب خونه مامان جون جمع شدیم تا شب هفت!!چند بار شوهر الهام هم اومد!!

شب هفت توی یه تالار برگزار شد و فرداش هم مسجد همه امتحانام خراب شد فکرم مشغول بود نمیتونستم درس بخونم 5 شنبه عید اوله!!!

صبح واسه صبحونه شاید بریم پیش مامانجونم!!!


عقد الهام رفت واسه بعد از چهلم

ناراحتم خلی زیاد

دایی وحیدم میگه دیگه حالم از این خونه ای که مامانجون توش نیستن بهم میخوره اما چاره چیه!!

دلم واسه دایی محسنم میسوزه موقعی که مامانجونم جون میدادن فقط دایی محسنم اونجا بودن


یه سری از لینکامو پاک کردم

دلیل خاصی نداره 2باره هم لینک نمیشن!!!

بای



اومدم

سلاااام

پس از مدت ها انتظار

گلسااااایی

وارد میشود:

اوه اوه اوه

نزنین بابا ا میگم براتون خب ببخشید الآن میگم

موضوع از این قراره که گلساایی به این دلیل نیومد نت که هم adsl تمومیده بود و شارژ نداشت هم عقد خواهریم بودش!!!!

البته جشن نه تو mahzar فینگیلیش نوشتم چون نمویدونستم چجوریه!!!!!

جشن اصلیشونم 27 خرداده تشریف بیارید!!!!

اینقده خوشحالم اصلا نمیتونم درس بخونیم

خدااااااااااااااااااااااااااا

دیروز رفتیم سفره عقد و لباس و آرایشگاه دیدیم

واسه داماد هم ساعت خوجملانسی خریدیم

اوخی اینقده دومادمون دوستش میدالم

جای داداشی نداشته امه!!!!

خیلی پسمل خوبیه ماهه ماه!!!! اسمایــلی سنجابــُ فندق

دیده حرفی ندارم!!!!

موچتون دالم کامنت بارونم کنین از قالب ممنونم آجی ماشای ناناسم

البته عکسشو خودم ساختمااا پیشرفت کردم!!!

روز مامانیا و خانومیا رو به مامیمو آجیمو عمه ام و زندایی های گلم تبریک میگم!!!  البته گذشت دیده واسه مامیم با بابام و خواهریم 3 تا گل نقره خریدیم!!!! شوهر خواهری واسه خولهری و مامی 2 تا ادکلن خریده توپه توپه محشره سلیقه اش عالیه!!!  یکی از امتحانا رو افتضاح کردم خدا کنه نیفتم!!! 

 وقت ندارم برم واسه عقد لباس بخرم 

یه شعر واسه کارت عقد خواهری سروده ام تو ادامه مطلبه میگن قشنگ سردم نمیدونم شما بگین05600000

عاچق دخملیای وبمم بچه ها به خدا میخوام بیام خبر کنم کامنت بدم اما کد کامنت باکس باز نمیشه خداااااااااااا بخدا سر میزنم بهتون!!!!

ا فکر کنم الآن باز میشه اوووومدم راستی با عرض شرمندگی تا تیر ماه یا نمیام یا کم میام امتحان بساط عقدو اینا دلیلشه!!!!!


بوس بوس

بابای!!!!

ادامه مطلب ...